زبان دوم، اقتصاد را احمق می‌کند!

در اجتماعی که نخبگان و تصمیم سازانش زبان ملی خود را زبان علم نبینند، نمی‌توان امید زیادی به پیشرفت و ترقی داشت. در میان نخبگان هر جامعه اگر این فکر تولید شد که علم تکیه‌بر یک زبان و بر یک نوع اندیشه دارد، امید به تصمیم‌سازی نیست، امید به تقلید است.


میلاد ترابی‌فرد | کارشناسی ارشد اقتصاد
1396/2/10
تعداد بازدید:
بحث ما در ارتباط‌شناسی بین دو مقوله زبان و اقتصاد است! درست می‌خوانید، زبان و اقتصاد. قبل از اینکه بحث را بازتر کنم باید چند پیش‌فرض واقعی را به خواننده محترم متذکر شوم؛ اول آنکه در صحبت بر سر هر پدیده انسانی از جمله اقتصاد، باید به این نکته توجه کرد که این پدیده، پدیده‌ای اجتماعی است و شناخت این پدیده بدون شناخت پیش‌زمینه اجتماعی آن به‌نوعی مهمل‌گویی است، از این حیث، نوع ورود به بحث از منظر اجتماع‌شناسی و فرهنگ شناسی است. خواننده شاید در حین مطالعه به این فکر کند که این متن چه ربطی به اقتصاد دارد؟ جواب اینجاست که ماهیت اقتصاد در بستری اجتماعی معنا می‌شود و فهم آن منوط به فهم اجتماع و فرهنگ است. زبان هم جزئی از این فرهنگ است که تأثیرش کم نیست. زبان همه‌چیز نیست ولی خیلی چیزهاست.

برای بحث دربارۀ زبان در دو سطح می‌توان مطالعه و بررسی داشت؛ یکی این‌که بین نخبگان و عامه مردم تمایز قائل بشویم تا بتوانیم گستره اثر این مسئله را موردسنجش قرار دهیم که البته دقت ما در این نوشتار بیشتر بر مسئله نخبگان و تصمیم‌سازان جامعه است که با درهم‌تنیدگی‌ای که با بدنه مردم دارند، قسمتی از این تحلیل را به مردم نیز برمی‌گرداند و دوم اینکه نوع اثرات یک‌زبان بر یک فرهنگ را بررسی کنیم تا بتوانیم این گستره را مورد قضاوت قرار دهیم. سومین نکته که باید به آن توجه کرد این است که اقتصاد را نباید یک علم ارزش‌خنثی و جهان‌شمول تصور کرد، بلکه باید آن را متأثر از نظام ارزشی فرد یا افرادی که آن را مورد استفاده قرار می‌دهند یا آن را تحلیل می‌کنند دانست. همچنین اقتصاد را در هر بوم باید نسبت به هربوم دیگر متایز دانست، چه آنکه الگوی توسعه کره‌ای با الگوی توسعه ژاپنی فرق دارد.

تحلیل خود را با این سؤال شروع می‌کنم: آیا شما قادر هستید به چیزی که کلمه‌ای از آن در ذهن شما نیست فکر کنید؟ جواب این است که خیر چون وقتی از یک شیء کلمه‌ای در ذهن ما نباشد تصور آن نیز برای ما دشوار است، یا اگر تصور باشد ما قادر به این نخواهیم بود که با این کلمۀ نداشته گزاره تولید کنیم و وقتی گزاره نباشد، ربط‌دادن آن‌ها هم محال است پس فکر‌کردن محال است. نقد این جواب این است که: بلی در مواردی می‌توان این مورد را نقض کرد، دربارۀ رنگ‌ها، بوها و... این مورد صادق است، پس ما می‌توانیم به‌وسیله «احساسی» که نسبت به اشیا داریم، فکر کنیم، سؤال دوم این است که فرض می‌کنیم شما برای شیء موردنظر کلمه‌ای وضع کرده‌اید، آیا قادر هستید بدون وجود ساختاری مشخص به آن کلمه فکر کنید؟ جواب مشخص است. حال سؤال سوم را می‌پرسم: فرض می‌کنیم توانستید احساس‌ها را در قالب ساختاری شخصی قرار دهید؛ آیا شما قادر هستید احساس خود را منتقل کنید و در جامعه زندگی کنید؟ جواب بازهم مشخص است.

حال این سه سؤال را گوشه ذهنتان نگه‌دارید و به این نکات فکر کنید:

۱. مردمان سیبری برای مصداق برف ده‌ها واژه دارند که در هیچ جای دنیا این‌گونه نیست، اعراب بیابان‌گرد هم برای مصداق شتر ده‌ها واژه دارند که بازهم در هیچ جای دنیا این‌گونه نیست،

۲. مردمان شمال شرقی استرالیا برای توصیف جهات به‌جای واژگان چپ، راست، عقب و جلو از علائم جغرافیایی استفاده می‌کنند، یعنی آن‌ها نمی‌گویند پسر الآن در سمت چپ خانه است، بلکه می‌گویند پسر الآن در جهت شمال شرقی خانه است. با این وضع اگر شما سه تصویر یک بچه، یک جوان و یک پیرمرد را به سه فرد فارسی‌زبان، انگلیسی‌زبان و همان مردم استرالیایی بدهید و بگویید آن‌ها را مرتب کنند، نتیجه این خواهد بود؛ فارسی‌زبان تصاویر را از راست به چپ مرتب می‌کند، انگلیسی‌زبان آنان را از چپ به راست و فرد استرالیایی آن‌ها را از شمال به جنوب مرتب می‌کند!

۳. بسته به نوع بوم، نوع تفکر هم در مناطق مختلف فرق می‌کند؛ تا حال کسی فیلسوف مشهور کرد نمی‌شناسد، البته همیشه مواردی استثنا وجود دارد که آن‌هم به قدرت فلاسفه دیگر مناطق نیست، در عوض این مردمان در موسیقی و شعر و هنر ویژگی‌های خارق‌العاده دارند، بسته به همین موارد نوع کلمات هم در این مردمان کمتر فلسفه‌مآبانه است.

آیا شما قادر هستید به چیزی که کلمه‌ای از آن در ذهن شما نیست فکر کنید؟ جواب این است که خیر چون وقتی از یک شیء کلمه‌ای در ذهن ما نباشد تصور آن نیز برای ما دشوار است.

در بالا به برخی از جوانب و حواشی‌ای که یک‌زبان دارد اشاره شد، باوجوداین، خوب است به مزایایی که آموختن یک زبان دارد اشاره‌کنیم: نخست اینکه با آموختن یک زبان راه جدیدی برای تجربه خلقت برای شما پدیدار خواهد شد، به این فکر کنید که با آموختن یک زبان جدید می‌توانید جنبه‌های جدیدی از دنیا را بشناسید و حس کنید، مثلاً دقت نظری که زبان عربی برای توصیف حالات مختلف انسانی دارد را با عمق نظری که یک زبان فلسفه‌مآب دارد، وقتی کنار هم قرار دهید، یک نظام تحلیلی خوب برای بررسی دقیق جزئیات حوزه انسان‌شناسی خواهید داشت، یا در علوم تجربی وقتی شما انواع باران را در یک زبان شناختید، حس شما نسبت به جزئیات علمی در حوزه جغرافیا و آب‌وهوا فرق خواهد کرد، یک زبان جدید، یک از شمال به جنوب دیدن جدید در تحلیل شماست و به شما وسعت علمی می‌دهد، چه در حد الفاظ چه در حد ساختارهایی که یک زبان دارد. با این توصیفات، با این کار علاوه‌بر مزایا و محاسن فرصت ارتباط با سایر مردمان دنیا که برای یک نخبه اقتصادی پدید می‌آید، این پختگی فکری هم به یاری او خواهد آمد.

با کنار هم قراردادن این نتایج، می‌بینیم که همه زبان‌ها، زبان علم هستند، با مرگ یک زبان، گوشه‌ای از تجربیات ارزشمند بشری ازبین‌خواهدرفت و این مسئله علم انسان‌ها را دچار خدشه می‌کند. علاوه‌بر این با اضمحلال یک زبان توانایی درک محیط توسط افراد همان زبان در آن منطقه جغرافیایی از بین خواهد رفت، مردمی که زبانشان تغییر کرد شیوه به ثبات رسیدن‌هایشان را که نتیجه تعامل با محیط خود و مردمان خود است را از دست می‌دهد. این تغییر شاید حس نشود و در ملل دنیا به‌صراحت مشاهده نشود ولی این نکته به وضوح آشکار است که ملت‌هایی که زبان دوم و رسمی غیربومی دارند یا زبان گذشتگان خود را ازدست‌داده‌اند، ژن اجتماعی خوبی ندارند و تمایلی به تمدن‌سازی، به‌عنوان یکی از مؤلفه‌های اصلی رشد اجتماعی، ندارند، هیچ‌کس از هند یا پاکستان یا الجزایر یا کشورهای آفریقایی که یا زبان دوم اختیار کرده‌اند یا زبان گذشته و بومی خود را ازدست‌داده‌اند، انتظار تحول جهان و ایفای نقش اساسی در بین سایر ملل را ندارد، پس آن‌ها ملت‌هایی مترقی نخواهند شد. این ملت‌ها هستند ولی مریض‌اند، بی‌آنکه خود بدانند.

در اجتماعی هم که نخبگان و تصمیم سازانش زبان ملی خود را زبان علم نبینند، نمی‌توان امید زیادی به پیشرفت و ترقی داشت، چه آنکه در دوران بیسوادانه حاضر ما، آقایان ضرب‌المثل و شعر و تمثیلات زبان فارسی را علمی نمی‌دانند! در میان نخبگان هر جامعه اگر این فکر تولید شد که علم تکیه‌بر یک زبان و بر یک نوع اندیشه دارد، امید به تصمیم‌سازی نیست، امید به تقلید است. نگارنده از این بیم ندارد که اندیشمندان جامعه برای علم‌جویی زبان‌های تازه بیاموزند ولی بیم آن را دارد که زبان انگلیسی‌زبان دوم ما بشود و آنگاه است که تصورات ذهنی ما، فکر ما و تجربه بومی ما، از بین خواهد رفت، کلمات و ساختارهای زبانی بومی ما دچار آسیب می‌شود و آنگاه است که آرمان‌های تمدن‌سازانه ما از بین خواهد رفت و اینجاست که ما منزوی خواهیم شد. انزوا در این نیست که چهار صباحی رابطه اقتصادی نداشته باشیم بلکه زمانی خواهد بود که تبدیل به ملتی بی‌هویت و ناشناس و بورکینافاسو مسلک بشویم.

تا بدین‌جا به این نتیجه رسیدیم که یک ملت بی‌هویت، جامعه و فرهنگ ندارد، بی‌زبانی او را بی‌هویت می‌کند، انسان بی‌هویت نیز بی‌فکر است، انسان بی‌فکر هم تصمیم‌های غیرعقلایی می‌گیرد، او فن تعامل با دنیا و منطق را بلد نیست، چون فکر و هویت ندارد، همین شکل اجتماعی بد یک اقتصاد بد را نیز برای او شکل می‌دهد. به نظر می‌رسد آنچه راه‌گشای این مطلب است، نه تقلید از غرب و تکیه بر زبان و شناخت آن‌ها، بلکه جنبش علمی اندیشمندانمان است که به ما هویت می‌دهد. ▪

--------------------------

پدافند اقتصادی، ش 21، مرداد ماه 1395، صص 5-6


مطالب پربازدید
را ببینید یا به فهرست بازگردید.